*سوته دل* ::
سه شنبه 87/1/6 ساعت 11:38 عصر
ز بشر گذشته بودم ، به خدا رسیده بودم ....
و چقـــــــــــــــــــــــــدر آبی بود خدای من ، خدای تو ، خدای ما ...
و چقدر لبخندش پر از آسمان بود ... پر از عشق ، خود عشق ...
و دستانش چه گرمایی داشت ، در آن دل یخ زده از گناهانم ...
دلم برایش تنگ می شود ، آن هنگام که آسمان دلم ابری نیست ، بارانی نیست ...
اشکم را که می بیند ، دلش می لرزد ...
با من می گرید و فرشتگانش رشک می برند که با من می گرید ...
واااااااااااااااااااااای ...
از یادم نمی رود آن همه لبخند آبیش ...
چشمانم پر از نور آبی شده بود .....
پر از روشنایی ...
من می بینمت خدای من !
و تو چه زیبایی که این همه زیبایی را ندیده بودم ...
دریای مهربان نوازش دستانت ، مرا به رقص ماهی گونه وا می دارد و دلم را به وسعت آسمان بودن ...
پرهایم را باز کردی ، قفسی که از گناه ساخته بودم ، از برم شکاندی ....
راهور بودی ، نه برای آنکه خدایی ؛ بلکه من جای پای تو گام نهم ، پیش روم ...
گاهی هم که می بردیم ، می شکستم ، مرا به آغوش می کشیدی و خودت مرا راه می بردی ...
می شود خدا ؟ می شود تو اینقــــــــــــــــــــدر آبی باشی و من پر از سیاهی !!!
می شود تو اینقـــــــــــــــــــــــدر بزرگ باشی و من غرق در گناه کوچک ، عظمت تو را از یاد برده باشم ؟؟؟
دلم برایت تنگ می شود ، وقتی غرق در شادی دنیاییم ...
دلم می پوسد از این همه بدی من ...
از این همه خوبی تو ...
خدای من !!!
دلم ، دستم ، همه وجودم نام تو را صدا می زنند ...
تسبیح پر از ذکر دلم ، می خواند از دلت ...
از آبی نگاهت ...
از بزرگی آغوشت ...
خدایا !
بگذار بگویم که چقـــــــــــــــــدر نازم پر شده .
تشنه آن نوازش هایتم ...
تشنه آن بوسه هایت ...
تشنه آن آغوش آبیت ...
عطش گرمای نگاهت ، آغوشت ، ...
کویرم کرده !!!
سراب نیست این همه آبی که من می بینم ...
می دانم ...
خدا را ! خدا !
بگو سراب نیست ...
من می بینمت
گوشه اتاقتم ، نشسته ام ، تنها ...
اتاقم پر از بوی خوش نفس هایت شده
باورم نمی شود ...
باورم نمی شود خدای خوب من !
من ... من دارم آبی می شوم ... آبی !
خدا یا !
چیزی ، دلم را می فشارد
دلم را می ترساند ، اما ...
اما خیلی شیرین است این ترس ...
دلم می پرد ، خدا !
دلم پر از اشک است خدا !
تو می دانی این چیست ؟؟؟
نکند این همان عشق است که ...
یعنی من عاشق شده ام ؟؟؟
خدایاااااااااااااااااااااااااا !
یعنی تو مرا شایسته عاشقی دیدی ؟؟؟
وااااااااااااااای !!!
چه زیباست این دل آب شدنم !
خدا یا !
یعنی من می توانم این بار بزرگ را
که پر از گوهر و زیباییست ،
بر سفت جان کشم ؟
دلم ، دستم ، ...
می لرزد خدا !
مرا در آغوش مهر خویش کش
مرا نوازشم کن
و مرا غرق در آسمان دنیای عاشقی ،
پر از باران کن ...
من می شنوم رنگ صدا را آبی
آهنگ تر ترانه ها را آبی
در موج بنفش عطر گل می بینم
موسیقی لبخند خدا را آبی ...
دل من حالش خوشه ؛ خوشترش کن()