هوالحق
سلام ! تو از من كوچيك تري؟؟؟؟!! بابا من گفتم ته تغاري بصيرت خودمم...اه الان حس بزرگتريم گرفت!
بعدشم برو نوزده تو پاك كنا! گفته باشم چه طور من كه 18 ارديبهشتم هنوز 18 سالمه شما كه 19 خردادي 19 ساله اين؟!!!! نمخوام برو تصحيحش كن خانوم! من دقيقا يه ما و يكروز ازت بزرگترم! هر چي من بگم باس بگي چشم!
خوشم اومد....ببين نتيجه ها چي شد؟... داره ميددا.... تو هم مياي دارقوزآباد؟....شريف؟....اه ايش! دانشگاه قحطيه؟ بيا دارقوز ابادا! خب؟
فعلا!
سلام بر سوته دل گرامياين يادداشت شما به درد جوان ها مي خورد.ما كه ديگر نوجوانيم
دعا بفرماييد.
==========================همچنين شما را دعوت مي كنم در گروه داستان نويسي عضو شويد. تشريف بياوريد به وبلاگ و بخش «دقت كنيد» را ملاحظه بفرماييد.
سلام بر تو قره العين دردي كش!!!
سوته دل جان كاش بودي و صداي قهقه ي ما را مي شنيدي كه چگونه سقف فلك را شكافت و به راستي طرحي نو درانداخت اما نه در عوالم افلاك بل در شكل ظاهري روده ي ما... اكنون در حالتي نيمه اورژانسي برايت مي نگارم جان دل!
قبل از هر چيز بگويم: بعد از خواندن دردنامه ات از اعماق وجودم صداي ناله و فغانِ واحسرتا شنيده مي شد كه چرا ما نداريم ميزي اندر احوالات مذكور؟؟؟؟
آنچه گفتي به غايت دلپذير افتاد، اما جان دل! تنها گذر از اين سردرِ به قول شما غول شهر كافي نيست و اگر رسيدن بدان از طريق لطف و عنايت اين ميز عزيز (كه خدا مي داند چقدر دوستش دارم و در آتشم از فراقش) صورت گيرد دانشگاه هم ميشود مصداق بارز و عيني مدرسه اي كه وصف الحالش را شنيده ايم:از مدرسه برنخواست هيچ اهل دلي ويران شود اين خرابه دارالجهل است...
اگه اجازه بدي از جوّ بيام بيرون!!! خلاصه كه خيلي باحال بود...
من كه مي دونم شما احتياجي به اين كارا نداري عزيزم و اول مهر تو دانشگاه مي بينمت، البته اگه از اين عربي بيچاره كوتاه بياي!!!!
منتظر نوشته هاي خوبت هستم و برات آرزوي موفقيت مي كنم شيطون بلا!