*سوته دل* ::
پنج شنبه 86/8/10 ساعت 8:42 عصر
دلم گرفته ... تنهایی ، باز هم تنهام نذاشت ... هر روز بیشتر سراغمو می گیره ... انگار غصه اش می گیره یه روز منو نبینه !!!
باز هم مونس و همدمانم ، اشک و غمند !!! هر شب به بالینم یه سرکی می کشن و تا غم با اشک ، دست به یکی نکنه و تمام صورت و بالشتمو خیس نکنه ، دست بردار نیست ...
دلمم که گرفته ... شاید بتونن یه خرده آزادش کنن ! دلم هر شب می گیره و تمام دنیا رو به روم قفس می سازه ...
چقدر خوبه وقتی از همه جا رونده و مونده می شی و همه جا رو تیره و تار می بینی ، باز یکی هست که خیلی هواتو داره ... سر که از غم بالا می بری ، تو اون آبی اشکات ، یه آبی ، یه آبی آبی ، داره نیگات می کنه ... لبخند رو لباشه و دل تاریکت رو ، با اون نگاه آبیش ، آبی می کنه ...
چقدر قشنگه که هیچ وقت ، هیچ وقت هیچ وقت ، تنهات نمیذاره ! آروم می شی ؛ وقتی می بینی یکی هست که خیلی دوستت داره ...
تا می بینه گونه هات خیس شدن و بارونو تجربه کردن ، با اون دستمال مهربونی آبی رنگش ، وقتی گذاشت از همه ی خیسیش کیف کنی ، زودی رودخونه ی رو گونه هاتو می خشکونه و رو اون سرخی رخسارت ، یه باغ ، گل امیّد میکاره ...
اما گلاش تا فردا شب ، همون ساعت ، می خشکن ...!!! خودش می خواد بخشکن ... آخه اگه هرشب سراغشو نگیرم ، دلش واسم تنگ می شه . همچین که گلا پرپر شدن و خزون می خواد سراغتو بگیره و اولین بارون پاییزی ، رو صورتت می شینه ، بازم همون آبی و همون خشکی و همون گلا ...
دوست داره بارون پاییزی گونه هامو ؛ چون تو هر قطره اش ، اسم خودش نوشته شده .
اونقدر دوستش داره که می خواد بباره و بباره !!!
منم هر شب ، به انتظار باغ گلاش رو گونه هام ، دلم می گیره و بارون می خواد !!!
دل من دست خودم نیست در این باغ خدا / اشک من مال تو و باغ گلاتم مال من ...
« سوته دل »
دل من حالش خوشه ؛ خوشترش کن(2)