*سوته دل* ::
جمعه 87/10/6 ساعت 1:34 عصر
......فیلم رو نشون دادم همین طور مونده بودن گفتن چه جراتی داری دختر آخه شنیدیم اگه بگیرن مجازاتش زندانیه .نفیسه خوابید مهدیه هم شروع به قرآن خوندن کرد و من رفتم حموم و شروع کردم دوباره لباس شستن چاه حموم خراب بود آخ آخ آخ یه آبی تو حموم راه افتاد که نگو اومدم بیرون دیدم تو راهرو هم پر آبه مهدیه همین طور مونده بود نفیسه از حرفای ما از خواب پرید آبا رو دید همین طور موند خیلی خندیدیم فکر کن تو سقف عکس موج آب دیده می شد تا عصری درگیر این موضوع بودیم و نشد بریم بقیع این جریان باعث شد رابطه من وهم اطاقیام خیلی خوب بشه نفیسه بعدا بهم گفت تو کلاسای ایران روزی که میخواستیم هم اطاقی ها رو انتخاب کنیم و من تو رو انتخاب کردم به نرگس گفته بود دوست دارم هم اطاقیم دختر شر و شیطونی باشه که نرگس گفته بود دقیقا درست انتخاب کردی ولی روزای اول اون شیطنت رو تو من ندیده بود از این ماجرا به بعد که یخم باز شده بود دید…. امشب شب لیله الرغائب شب بر آورده شدن آرزوها رفتم مسجد نماز مغرب و عشا و شروع کردم به نماز این شب که تو مفاتیح نوشته....
همین نماز شب اول قبر به صورت نوری وارد میشه که اون نور رو تا اون موقع ندیده بودی و میگه من فلان نمازم که در فلان شب تو فلان جا خوندی وااای فکرشو کن من این نمازرو تو مسجد حضرت رسول (ص )خوندم(مریم بهم گفته بود با هم شروع کنیم که بهش اس ام ام دادم ولی نرسید) تو بهم زنگ زدی و اکثر دوستام اس ام اس برای التماس دعا گقتن تو این شب این که صداتو شنیدم خیلی خوشحال شدم رفتم هتل امشب مراسم دعای کمیل از طرف بعثه رهبری خیلی بهم چسبید خیلی گریه و دعا...
جمعه 29/4/1386: ساعت 10:30 جلسه مناسک داشتیم خیلی خوبه حاج آقا فلسفه تمام کارائی رو که قراره تو مکه انجام بدیم رو بهمون میگن این طوری اعمال رو کور کورانه انجام نمیدیم با بچه ها برای نمازظهر رفتیم حرم. قرار شد امروز ظهر بریم برای غذادادان کمک عصری هم رفتیم بقیع دعای عهد و مناجات حضرت امیر (ع )گوش دادم و گریه و آروم شدن اصلا وقتی میای بقیع آروم می شی یه آرامش خاصی داره دوباره مامان اینا زنگ زدن نتونستم درست حرف بزنم بندگان خدا هر وقت زنگ میزنن بقیع همتم عصری با کاروان رفتیم مسجد شیعیان خیلی سر سبز بود سر سبز ترین نخل ها رو تو این مسجد میتونی ببینی حاج آقا میگفت سونی ها با این که این قدر به شیعه ها بد میگن ولی باز میان نهال نخل هاشون رو از شیعه ها میگیرن میگن اینا دستشون خوبه و نخل خوب بار میده مسجد کاملا خرابی بود ولی سر سبز از یه طرف دلم گرفت به خاطر خرابی مسجد از یه طرف آروم شدم وقتی اسم امامای شیعه رو دیدم خیلی درد آوره مدینه شهر امامان شیعست ولی هیچ نامی ازشون برده نمیشه مثلا هیچ نامی از حضرت زینب (س ) برده نشده در حالی که این شهر باید مزین به نام ایشون باشه نمیدونم چرا این روزا همش حس می کنم ماه رمضونه خیلی بوش میاد نماز مغرب و عشا رو اونجا خوندیم و اومدیم آقای روغنی خرما خرید و بین بچه ها پخش کرد .اومدیم هتل شام خوردیم و خوابیدیم دلم گرفت آخه امروز خیلی کم رفتیم حرم شبا هم که درش رو میبندن .
شنبه 30/4/1386 :صبح بچه ها منو به زور بیدار کردن رفتیم مسجد نماز صبح وای ما آرزو به دل موندیم یه بار این عربا رو با یه زن ببینیم باورت نمیشه نماز صبح اومدنشون جالبه به اندازه یه مهد کودک بچه دارن و یه مرد دست همشون رو گرفته و میاره پشت سرشم یه 4-5 تائی زن واقعا براشون متاسفم امروز قراره با کاروان بریم زیارت دوره باید زود برمی گشتیم صبحانه می خوردیم ومی رفتیم اول رفتیم مسجد قبا (اولین مسجدی که پیامبر (ص)بنا کردند دوربینامون رو به آقای روغنی دادیم و رفتیم تو 2 رکعت نماز خوندن تو این مسجد ثواب یه عمره رو داره من هم یه نماز برای خودم یه نماز پدر و مادرم یه نماز هرکی التماس دعا گفته و یه نماز هم برای اموات خوندم خانوم خانوما تا اینجای کار شما ثواب یه عمره رو کسب کردید .مسجد خیلی قشنگی بود حاج آقا میگفت اون ور مسجد یه چاهی بود که آبش خیلی تلخ بود وقتی پیامبر (ص)در هجرتشون از مکه به مدینه به اینجا اومدن آب اینجارو تبرک کردن و این آب شیرین شد ولی الان اون چاه رو خراب کردن و جاش یه فواره گذاشتن یه داستان دیگه اینکه پیامبر (ص)یه انگشتر داشتن که با اون مهر می زدند زیر نامه ها انگشتر بعد از فوت ایشون رسید به خلیفه اول و به امام علی (ع)نرسید در زمان خلیفه دوم وقتی میخواست از این چاه دیدن کنه انگشتر از دستش می افته تو چاه و هرچی میگردن پیداش نمیکنن .بعد مسجد قبا رفتیم کوه احد سر مزار شهدای احد ،حمزه عموی پیامبر(ص) رو تابلو نوشته بودن اینجا فقط باید فاتحه بخونید و طلب استغفار یا دعا برای خودتون نکنید اینها گناه است.بعدش رفتیم مسجد ذوالقبلتین جائی که قبله ما مسلمانان از بیت المقدس به طرف کعبه تغییر کرد دقیقا 180 درجه بعدش رفتیم مسجد سبعه اینجا 7 تا مسجد وجود داره به خاطر همین اسمش سبعه هست و یکی از اونا هم مسجد حضرت زهرا(س) هست که درش رو سیمان کشیدن قبلا میذاشتن حد اقل دو رکعت جلوش نماز بخونی ولی الان یه شرطه گذاشتن جلوشو نمیذاره نماز بخونی آبجی گلم تا نیای مدینه مظلومیت شیعه و حضرت زهرا(س) رو حس نمیکنی بعد زیارت دوره اومدیم هتل امروز به خاطر زیارت دوره جلسه نداشتیم رفتیم خوابیدیم از خستگی داشتیم می مردیم نیستی ببینی قیافه هامون شده مثل روح از کم خوابی مزمن خوابامون همه سطحی 1 ساعت بعضی وقتا هم نیم ساعت یا اینکه به خواب تو ماشین راضی می شیم ولی من اینچا فهمیدم که خدا بهم یه نعمت بزرگ داده اونم اینه که وقتی میخوابم واقعا خوابم می بره حتی اگه 5 دقیقه باشه همین باعث شد که تو کل سفر مریض نشم اینجا آدم دوست نداره بخوابه ولی اگه نخوابیم برای اعمال تو مکه می مونیم ان شاالله خدا خودش کمکمون کنه بعد خواب قرار شد بریم بازار طیبه سوغاتی هارو بخریم وااااای برای تو هم خریدم ولی بهت نمیگم چی تا بمونی تو خماریش برای نماز مغرب رفتیم حرم و برگشتیم هتل .
یک شنیه 31/4/1386 امروز برنامه خیلی خوبی داشتیم اول رفتیم نماز صبح می خواستیم بریم روضه که ساعت 5:30 بود و روضه رو برای خانوما ساعت 6:30 باز می کنن رفتیم هتل ساعت 7:30 اومدیم روضه مثل همیشه آرامش بخش مثل همیشه شلوغ مثل همیشه نماز بهم چسبید و سجده های طولانی و پر گریه وقتی فکر می کنی وارد قسمتی از بهشت شدی دیگه دوست نداری از اونجا خارج بشی ولی چه فایده تا ساعت 10:30 بیشتر وقت نداریم یه دفعه شروع کردن به بیرون کردن یادم افتاد زهرا بهم گفته بود جلو در خونه حضرت زهرا (س) براش نماز بخونم البته درش رو ما نمی تونیم ببینیم جلوش رو گرفتن ولی بازم ..... که شرطه گفت خروج خروخ زن بود اینا زناشون هم وحشتناکن چه برسه به مرداشون بهش گفتم نماز فقط 2 رکعت دستمو گرفته بود و نمیذاشت برم دلم گرفت نا خود آگاه گریم گرفت و به یاد اینکه حضرت زهرا (س )از دست اینا چی کشیده هممون حالتمون تغییر کرده بود از روضه اومدیم بیرون اصلا یه حال دیگه ای داره اینجا وقتی پاتو از فرشای سبز میذاری اون ور تر یاد اینکه دوباره وارد دنیا شدی دیونت میکنه یه پیر زنه سوار ویلچر گفت دخترم منو ببر جلوتر عروسم رفته تو میخوام ببینمش طفلک داشت گریه میکرد به بچه ها گفتم شما برید هتل آخه جلسه مناسک داشتیم منم عروس این خانوم اومد میام خلاصه عروسش بعد نیم ساعت اومدو کلی تشکر و دعا حس خوبی داشتم یاد مادر بزرگ خدابیامرز خودم افتادم اومدم هتل جلسه شروع شده بود در مورد طواف واعمال احرام کاملا شیرین بعد جلسه حاضر شدیم رفتیم حرم برای نماز ظهر این روزا انگار یه آهن ربا همش مارو میکشونه حرم هر چی هم بیشتر میگذره جاذبه آهن ربا بیشتر میشه دلم گرفته دوست دارم برم بقیع آروم شم ولی عصری کاروان برنامه داره اومدم هتل ناهارو خواب ساعت 5:30 رفتیم تو لابی هتل میخواستیم بریم مساجد اطراف حرم مسجد ابوذر که تبعید گاه ابوذر بود و مسجد مباهله بعدش آقای روغنی برامون بستنی خرید تولدش بود و کلی خوشحال بود نماز مغرب رو رفتیم حرم البته دیر رسیده بودیم و فردی خوندیم به بچه ها گفتم زود تر بریم هتل من میخوام امشب که تولد امام جواد(ع)پذیرائی کنم امشب شام رو زود دادن چون مراسم جشن بعد جشن رفتیم بالا تو اطاق زهرا اینا سوغاتی هاشون رو دیدیم قراره فردا شب ساکامون رو تحویل بدیم به همین زودی مثل برق و باد گذشت راستی تو بهم اس ام اس دادی ولی من نمیتونم جوابتو بدم دلم خیلی برات تنگولیده .
دوشنبه 1/5/1386 صبح برای نماز رفتیم حرم طبق برنامه دیروز برگشتیم هتل صبحانه خوردیم و خوابیدیم که تلفن اطاق زنگ زد گفتن من یکی از آشناهام اومده پائین منتظره اصلا یادم رفته بود بابای فائزه قرار بود بیان دنبالم بریم بازار برای فائزه خرید کنیم رفتم به مدیر کاروانمون آقای کشانی گفتم بابای دوستم اومده شما میخواستید ببینیدش با هم رفتیم پائین بابای فائزه رو دیدو اجازه داد که بریم ایشون به عنوان خدمه اومده بودن مدینه که تو یه هتل دیگه بودن و فائزه گفته بود من باباباش برم بازار که به سلیقه من سوغاتی بخره بابای فائزه رو بار اولی بود که میدیدم اونم همین طور آقای متشخصی بودن رفتیم بازار طیبه یه عالمه برای فائزه و مامانش و خواهرش سوغاتی خریدیم و اومدن منو رسوندن هتل که تو لابی آقای اخوان رو دیدن و با هم آشنا شدن و رفت آقای اخوان به من یه سنگ داد گفت اینو برای تو کندم گمش نکن از غار ثنایا (غاری هست نزدیک کوه احد پیامبر (ص)که در جنگ احد زخمی میشن حضرت علی (ع)ایشون رو به دوش می گیرن و به بالای کوه تو این غار میبرن و 40 روز ازشون پرستاری میکنن )سنگ بوی پیامبر رو میداد اللهم صل علی محمد و آل محمد تشکر کردم و اومدم بالا بچه ها داشتن حاضر می شدن وضو گرفتم و رفتیم حرم برای نماز ظهر جلسه مناسک نرسیده بودم که قرار شد جزوه بچه ها رو بخونم امشب قراره ساکامون رو بدیم و فردا ساعت 2 بعد از ظهر ان شاالله میریم طرف مسجد شجره دلم گرفته رفتیم حرم نماز ظهر و نشستیم برای قرآن خوندن مامانم زنگ زد به نرگس گفتم بهت سلام برسونه گفتم تنهات نذاره دلم برات یه ذره شده بعدش رفتیم هتل ناهار و بعدش سریع رفتیم بازار طیبه برای سوغاتی بالاخره همشو خریدم عجب کار سختیه این سوغاتی خریدن بعدش رفتیم هتل و وسایلامون رو جمع و جور کردیم و سریع رفتیم بقیع وای وای وای عاشق بقیع شدم حتی فکر اینکه آخرین باری بود که میرفتم و سرم رو میذاشتم رو میله هاشو گریه میکردم و آروم میشدم دیوونم میکرد با نفیسه و مهدیه رفته بودم مثل چی گریه میکردیم (همیشه میرفتم پشت پنجره یکی مونده به قبر ام البنین ) بعضی ها هم میخواستن بیان زیارت کنن هی میگفتن خانوم میشه بیاید این ور ما هم زیارت کنیم ولی من اصلا نمی اومدم چسبیده بودم گفتم میرن پشت پنجره های دیگه من تکون نمیخورم خیلی چسبید خیلی چسبید ان شا الله هر کی آرزوشو داره حتما قسمتش بشه بهشتیه اینجا ساعت رو نگاه کردم وای 6 بود به همین زودی 1:30 دقیقه تموم شد نیم ساعت دیگه منو میان از اینجا جدا میکنن دستمو محکم تر حلقه کردم به دور میله های بقیع همه جاش رو نگاه کردم تا این تصاویر تا آخر عمرم تو ذهنم حک بشه مثل بچه ای بودم که میخواستن از مامانم جدام کنن ساعت 6:30 بود شرطه ها اومدن که خانومارو بیرون کنن به خودم گفتم تا آخرش می مونم اینجا مثل اینکه نفیسه و مهدیه هم همین فکرو کرده بودن از جامون جم نخوردیم دلمون نمی اومد شرطه هه اومد نزدیک ما دیگه آخرین نفرا بودیم با یه انگشت مارو بیرون میکرد انگشتش رو کرد تو کمرم ضعف کردم فکر کردم با باطوم داره میزنه برگشتم ببینم چی بود دیدم با انگشتش بود دلم شکست و یه عالمه دیگه هم گریه کردم به این فکر میکردم که با یه انگشت من این همه درد کشیدم یه دختر 18 ساله بچه تو شکم چه جوری توان داره لای درو دیوار بمونه ؟؟؟...
سلام من به تو ای بانوئی که مرد نبردی زغیر هرچه که دیدی به یار شکوه نکردی
سلام من به بازو و کبودی رویت به سرخ فامی اشک تو و سپیدی مویت
دلم خیلی گرفته فکر اینکه خدای نکرده دیگه تو عمرم اینجا نیام داره دیوونم میکنه
نشسته باز دلم پشت درب بسته آنجا گرفته باز دلم بهر قبر مخفی زهرا
تو ای مسافر شهر مدینه در دل شبها نبود هرچه که گشتم نشان ز مرقد زهرا
یا زهرا(س )
رفتیم نماز خوندیم و هتل وشام بعد ش جلسه مناسک و بعدشم ساعت 12:30 بود که ساکامون رو تحویل دادیم و با کمال خستگی و دلشورگی خوابیدیم متاسفانه متاسفانه متاسفانه نماز صبح نرسیدیم بریم حرم تو هتل خوندیم خیلی خسته بودم و تو فکر اینکه باید استراحت کنم تا اعمالم رو امشب درست انجام بدم الان ساعت 11 صبحه و بچه ها رفتن حموم منم صبح رفتم غسل احرامم رو کردم لباس احرامم رو باز کردم که بپوشم دارم میمیرم از دلشوره نرگس توشون برام نامه گذاشته بود خیلی بهم چسبید بچه ها میگن تو و نرگس رو نمیشه از هم جدا کرد ولی یه دفعه حالم گرفته شد شلوار احرامم رو جا گذاشتم خونه نفیسه گفت غصه نخور من 2 تا شلوار دارم گفت حتما قسمت تو بوده میخواسته تو ایران یکی بیاره که یه دفعه ای رفته یکی دیگه هم خریده و آورده دیشبم یکی از شلوار سفیداش کثیف بو د میخواست بده با ساک بره تو مکه بشورتش که گفتش ولش کن همین جا میشورمش خیلی جالب همه چی جور شده بود خدایا شکرت به خاطر همه چیز لباسای احراممون رو پوشیدیم تصمیم داشتیم برای اولین بار تو مسجد النبی بپوشیم بعد بریم مکه اول رفتیم دکتر مهدیه سرما خورده آمپول زد نفیسه هم حالش بد شد اونم آمپول زد من شده بودم مثل مامانشون بردمشون دکتر فقط خدا رو شکر کردم خودم چیزیم نشده بود فکر کن اینجا مریض بشی بیای زیر دست این عربا آمپول بزنی که به قول مهدیه مثل کلاه قرمزی زد بندگان خدا یه ورشون سرشده بود رفتیم حرم آخرین نماز ظهر رو خوندیم همه به ما سه تا نگاه میکردن با تعجب بعدا تو مکه فهمیدم که چرا با تعجب نگامون می کردن زنای عرب یا بهتره بگم زنای سونی لباس احرامشون مثل ما نیست اصلا فکر کنم لباس احرام ندارن موقع برگشتن اومدم برم هتل دلم نیومد گفتم میرم بین الحرمین حداحافظی کنم بعدا برم هتل بین الحرمین از هتل ما خیلی دوربود ولی با این حال رفتم اومدم هتل ناهار خوردم ورفتم بالا ساعت 2 شده بود باید سریع حاضر می شدیم می رفتیم تو راهرو همه لباس احرام پوشیده و سفید یه عالمه فرشته تو هتل جوهره العاصمه طبقه 9 بود خیلی قشنگ بود رفتیم سوار آسانسور شدیم همه سفید همه یه رنگ رفتیم تو لابی هتل مراسم وداع رو با چند مداح برامون اجرا کردن و از زیرقرآن و اسفند رد شدیم و سوار اتوبوس شدیم به سمت مسجد شجره ..... رفتیم مسجد شجره حول و ولای اینکه الان می خوایم محرم بشیم رو هممون داشتیم آقای روغنی برامون لبیک رو میخوند لبیک اللهم لبیک لبیک لاشریک لک لبیک .... خدایا لبیک خدایا به سوی تو می آیم به ندای لبیکم جواب بده ترس اینکه خدا جواب لبیکم رو نده تمام وجودم رو گرفته بود تو همین فکرا بودم که آقای روغنی وسط لبیک گفتن شروع کرد به خوندن قسمتائی از مناجات حضرت امیر (ع) مولای یا مولا انت المولا وانا العبد و هل یرحم العبد الی المولا ..... تمام حیاط مسجد رو صدای ما گرفته بود چشام رو بستم و با جمعیت تکرار کردم مولا ی یا مولا ....خیلی قشنگ بو د رفتیم تو مسجد بر خلاف تصور هممون مسجد کاملا کوچیکی بود و به زور هممون جا می شدیم تو این مسجد مستحبه که 3 تا نماز 2 رکعتی بخونی معینه کاروان بهمون گفت نمازاتون رو بخونید بیاید پیش من تلبیه هاتون رو بگید و ما هم گفتیم پشت سر معینه :اول یه مقدار استغفار کردیم و بعدش گفتیم محرم می شوم به احرام عمره مفرده قربت الی الله همین دیگه از این به بعد ما محرم حساب می شدیم چقدر قشنگ بعد نماز مغرب و عشا سوار اتوبوس شدیم به سمت مکه حاج آقا گفت امکان داره دیر به شهر مکه برسیم شب رو محرم بمونیم صبح بریم مسجد الحرام گفت اصلا سخت نیست زندگی عادی تون رو کنید فقط محرمات احرام رو رعایت کنید هممون ترس ورمون داشته بود که نکنه دست از پا خطا کنیم رفتیم هتل تمام درای آسانسورش آینه ای بود منم اصلا حواسم نبود و خودمو تو آینه دیدم یه دفعه یادم افتاد محرمم و سرم رو برگردندونم رفتیم تو آسانسور میخواستم چشمم به آینه نخوره چادرم رو گرفتم جلو صورتم مهدیه هم همین کارو کرد که یه دفعه فهمیدیم این جزء محرمات احرام بود و دوباره صورتمون رو باز کردیم البته ندونسته این کارا رو انجام دادم و اشکالی نداشت رفتیم تو اطاق تو دستشوئی یه آینه بزرگ بود مونده بودیم چی کار کنیم که فردا صبح تو آینه نگاه نکنیم گفتیم روشو بکشیم ولی جائی نداشت قرار شد فردا هرکی خواست بره دستشوئی بقیه بهش بگن موهامون رو هم نمیتونستیم شونه کنیم خیلی سخت بود خوابیدیم و صبح با صدای یه نفر که داد میزد خواب نمونی بابا که بعدا فهمیدیم حاج آقا بود بیدار شدیم رفتیم صبحانه خوردیم و دوباره مثل فرشته ها رفتیم طرف حرم از اضطراب حالم داشت بد می شد نمی دونستم قراره بهم چی بگذره بهمون گفتن سراتون رو بندازید پائین و هر وقت گفتیم بیارید بالا و هر وقت کعبه رو دیدید سجده کنید قلبم داشت تند تند میزد یه عالمه راه رفتیم که بعدا فهمیدم راه زیادی نبود چون استرس داشتم یه عالمه به حساب اومد تا رسیدیم به حیاط مسجد الحرام گفتن سراتون رو بیارید بالا اصلا باورم نمی شد یه روزی اینقدر نزدیک کعبه باشم چه عظمتی الله اکبر به قول نفیسه مثل بچه ای بودیم که باباشو قبلا گم کرده بودو الان پیدا کرده به سجده افتادیم و گریه کردیم چقدر گرم بود چقدر دلچسب آقای روغنی میگفت ببینید چی کار کردید که دعوتتون کرده سرمون رو از سجده بلندکردیم تو این لحظه بود که به بزرگ ترین آرزوی زندگیم رسیدم اونم این بود که یه بار فقط یه بار سرم رو از سجده بیارم بالاو کعبه رو روبروی خودم ببینم 5 دقیقه بعد گفتن بریم برای طواف وااای آبجی گلم نمی دونی چه کیفی داشت همش دعا میکردم هرکی آرزوشو داره قسمتش بشه اسم تو رو هم گفتم پشت سر حاج آقا گفتیم :طواف عمره مفرده به جا می آورم قربت الی الله منو نفیسه و مهدیه پشت حاج آقابودیم خیلی قشنگ بود قشنگ ترین جاهای طواف یکی در کعبه بود یکی وقتی که می رسیدیم به سنگ حجر الاسود و دستای راستمون رو می آوردیم بالاو میگفتیم آلله اکبر یکی وقتی که میگیم الهی البیت بیتک و الحرم حرمک ..... خیلی خوب بود خیلی اینجا به 2 تا موضوع افتخار کردم یکی اینکه مسلمانم واقعا اعمالمون قشنگه دوم اینکه شیعه هستم تمیزی ای که تو شیعه ها موقع طواف دیدم تو سونی ها ندیدم اصلا همین که مردای شیعه باید 2تا کتفشون رو بپوشونن خودش کلی تمیزیه 7 دور خیلی زود تموم شد رفتیم پشت مقام ابراهیم نماز طواف خوندیم با این نیت که نماز طواف عمره مفرده می خوانم قربت الی الله ... بعدش رفتیم سعی صفاو مروه آخ آخ منو که می شناسی از پیاده روی بیزارم 3 کیلومتر پیاده روی کردیم داشتم از خستگی می مردم بالاخره تمومش کردیم و رفتیم برای تقصیر کردن قسمتی از ناخن و قسمتی از مو البته یکیش رو هم بگیریرم ایرادی نداره ولی من جفتشو کوتاه کردم الان ما دیگه محرم نیستیم یعنی میتونیم تمام محرمات احرام رو انجام بدیم به جز اینکه عقد کنیم یا کسی ازمون خواستگاری کنه که از این حرفا خبری نیست فقط مونده بود طواف نسا که اون موردائی که گفتم هم بهمون حلال بشه رفتیم طواف نسا رو هم انجام دادیم و بعدش نماز طواف نسا و به صورت کامل از احرام خارج شدیم اعمال اونقدرا هم که فکر می کردیم سخت نبود البته به جز سعی صفاو مروه از حاج آقا پرسیدم که مستحب نیست که دیگه بریم صفاو مروه گفتن نه خدارو شکر کردم واقعا سخت بودخودت که میدونی ....
تو مکه زیاد خاطره ننوشتم فقط اینو بگم که وسطاش بد جوری دلم هوای مدینه رو کرد و دوست داشتم دوباره برگردم و اینکه ما که اونجابودیم 2 بار بارون اومد و در کعبه رو هم باز کردن و اینکه تولد امام علی (ع) دقیقا کنار جائی بودم که امام علی (ع)اونجا به دنیااومدن و این برام خیلی قشنگ بود و از همه مهم تر اینکه عمره مجدد به نیت پدر و مادرم و تو نرگس و هر کسی که بهم التماس دعا گفته انجام دادم ......
امیدوارم هرکی آرزوی این سفر رو داره قسمتش بشه که واقعا سفر قشنگیه و بتونم نور این سفر رو هیمشه با خودم داشته باشم ان شاالله ....و واقعا از پدرو مادرم تشکر میکنم که بهم اجازه دادن تو جوونی طعم شیرین این سفر رو بچشم و همچنین از مدیر کاروانمون آقای کشانی و معاون کاروانمون آقای روغنی و روحانی کاروانمون آقای روحانی و معینه کاروان و معاون کاروان فاطمیون آقای اخوان که همگی زحمات زیادی رو تو این سفر کشیدن .
خدایا شکرت
دل من حالش خوشه ؛ خوشترش کن()