*سوته دل* ::
دوشنبه 86/4/18 ساعت 10:16 صبح
پیرمرد و پسر
در حدود پنجاه سال پیش در جایی در فرانسه ، پیرمرد پنجاه ساله ای از اهالی ترکیه، زندگی می کرد که ابراهیم نام داشت ، و یک خواربار فروشی را اداره می کرد.
این خواربار فروشی در آپارتمانی واقع بود که خانواده ای یهودی در یکی از واحدهای آن زندگی می کردند. این خانواده پسری داشتند به نام ((جاد)) که هفت سال بیشتر نداشت.
جاد عادت داشت که هر روز برای خرید مایحتاج منزل به مغازه عمو ابراهیم می آمد، وهر بار هنگام خروج از مغازه از فرصت استفاده می کرد وقطعه شکلاتی را می دزدید.
یک روز جاد فراموش کرد که طبق معمول از مغازه شکلات بردارد، اینجا بود که عمو ابراهیم او را صدا زد وبه او یادآوری کرد که شکلاتی را که هر روز بر می داشته ، فراموش کرده است.
جاد که حسابی شوکه شده بود، گمان می کرد که عمو ابراهیم از دزدی های او چیزی نمی داند، لذا از او خواهش کرد که او را ببخشد، و به او قول داد که دیگر این کار را تکرار نکند.
عمو ابراهیم گفت: نه، به شرطی تو را می بخشم که به من قول بدهی که هر گز در زندگیت دزدی نکنی، ودر مقابل می توانی هر روز از مغازه من یک شکلات برداری.
جاد با خوشحالی این شرط را قبول کرد… سالها گذشت، و عمو ابراهیم برای جاد یهودی بمانند پدر، مادر ودوست بود.
هر وقت جاد با مشکلی برخورد می کرد، ویا از حوادث روزگار به تنگ می آمد، به نزد عمو ابراهیم می آمد، ومشکل خود را برای او مطرح می کرد.
عمو ابراهیم هم کتابی را از کشو میز مغازه بیرون می آورد، وبه جاد می داد، واز او می خواست، صفحه ای از کتاب را باز کند.
وقتی جاد کتاب را باز می کرد، عمو ابراهیم دو صفحه ای از کتاب را می خواند، وسپس کتاب را می بست، وبدین ترتیب مشکل جاد را حل می کرد. جاد وقتی از مغازه بیرون می آمد، احساس می کرد ناراحتی اش برطرف شده، خیالش راحت شده، ومشکلش حل شده است.
سالها گذشت، و رابطه جاد با عمو ابراهیم، آن پیرمرد مسلمان تحصیل نکرده ی تُرک این چنین سپری شد!
بعد از هفده سال، جاد به سن بیست وچهار سالگی و عمو ابراهیم به سن شصت وهفت سالگی رسید….
عمو ابراهیم دار فانی را وداع گفت، وقبل از وفاتش صندوقی را برای فرزندانش به جا گذاشت. او در صندوق کتابی را نهاده بود که همیشه جاد آنرا در مغازه می دید. او به فرزندانش وصیت کرد تا کتاب را به جاد آن جوان یهودی هدیه بدهند.
وقتی فرزندان عمو ابراهیم صندوق را به جاد دادند، او از مرگ عمو ابراهیم باخبر شد و از شنیدن این خبر ، جاد بسیار ناراحت گردید،چرا که عمو ابراهیم یار ویاور او در حل همه مشکلات بود.
روزها گذشت…
روزی از روزها برای جاد مشکلی پیش آمد، وبه یاد عمو ابراهیم وصندوقی که به او هدیه داده بود افتاد. صندوق را پیدا کرد، وآن را باز نمود، ناگهان دید که در صندوق همان کتابی است که همیشه آن را در مغازه عمو ابراهیم باز می کرد، وعمو ابراهیم آن را می خواند! جاد صفحه ای ازکتاب را باز کرد، اما کتاب به زبان عربی بود، واو از زبان عربی چیزی نمی دانست.
او به نزد همکاری از اهالی تونس رفت، واز او خواهش کرد تا دو صفحه از کتاب را برایش بخواند، واو نیز خواند. پس از اینکه جاد مشکلش را برای همکار تونسی اش شرح داد، تونسی راه حلی را برای مشکلش پیدا کرد! جاد شگفت زده از او پرسید: این کتاب چیست؟
تونسی گفت: این قرآن کریم کتاب مسلمانان است!
جاد گفت: چگونه می توانم مسلمان شوم؟
تونسی گفت: کافی است شهادتین را بگویی، واز شریعت پیروی کنی!
جاد گفت: أشهد ألا إله إلا الله وأن محمداً رسول الله
جاد الله مسلمان
جاد مسلمان شد، و به خاطر بزرگداشت این کتاب نام خود را ((جاد الله قرآنی)) گذاشت، وتصمیم گرفت باقیمانده عمر خود را وقف خدمت به این کتاب بزرگ کند… جاد الله قرآن را فرا گرفت، وآن را فهمید، و در اروپا شروع به دعوت دیگران کرد، تا آنجا که تعداد زیادی یهودی ومسیحی را مسلمان نمود.
روزی از روزها در حالی که جاد الله اوراق قدیمی خود را زیر و رو می کرد، قرآنی را که عمو ابراهیم به او هدیه داده بود باز کرد، ناگهان در اول قرآن نقشه ی جهان را دید، بر روی آن نقشه ی قاره افریقا توجهش را جلب نمود، چرا که روی آن امضای عمو ابراهیم نقش بسته، ودر زیر آن این آیه نوشته شده بود: (ادْعُ إِلِى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ) [النحل : ۱۲۵] یعنی: با حکمت و اندرز نیکو (دیگران) را به راه پروردگارت دعوت کن.
جاد الله پی برد که این وصیت عمو ابراهیم است، وتصمیم گرفت آ نرا عملی نماید… لذا برای دعوت به سوی دین خدا، اروپا را به قصد کشورهای افریقایی ترک گفت، گفته می شود که کارش آنقدر مبارک وموفقیت آمیز بود که به دست او ملیونها نفر مسلمان شدند.
پایان مسیر
جاد الله قرآنی، این مسلمان واقعی ودعوتگر الهام یافته، سی سال از عمر خود را تماماً برای دعوت به سوی خدا در افریقا سپری کرد، وملیونها انسان به دست او مسلمان شدند…
جاد الله قرآنی در سال ۲۰۰۳م-۱۳۸۲ش در افریقا به خاطر بیماریهایی که در راه دعوت به اسلام به آن دچار شده بود، از دنیا رفت. او در هنگام وفات ۵۴ سال بیش نداشت، که سی سال آن را در راه دعوت به سوی خدا صرف کرده بود.خداوند او را غریق آمرزش و قرین رحمت خود بگرداند.
داستان هنوز تمام نشده است
مادریهودی جاد الله قرآنی که استاد دانشگاهست، فقط دو سال پیش در سال ۲۰۰۵م -۱۳۸۴هـ ش یعنی دو سال بعد از وفات پسرش در سن هفتاد سالگی مسلمان شد.
مادرش می گوید: در طول این سی سالی که پسرش مسلمان شده بود، او دائما در حال جنگ وجدال با او برای بازگرداندنش به دین یهودیت بوده است. ولی با وجود تجربه واطلاعات کافی وقدرت استدلال، نتوانست پسرش را از اسلام بازگرداند، در حالی که عمو ابراهیم، آن پیرمرد مسلمان تحصیل نکرده، توانست قلب فرزندش را شیفته اسلام کند.
چرا جاد الله قرآنی مسلمان شد؟
جاد الله قرآنی میگوید: در مدت هفده سالی که با عمو ابراهیم ارتباط داشتم، حتی یکبار هم به من نگفت”ای کافر” یا “ای یهودی” ، یا حتی به من نگفت “مسلمان شو”
تصورش را بکنید، هفده سال عمو ابراهیم دندان روی جگر گذاشت، و نه درباره اسلام و نه درباره یهودیت چیزی به او نگفت! واقعا عجیب است که چگونه یک پیرمرد تحصیل نکرده، دل یک پسر بچه را شیفته قرآن می کند.
یک بار در یکی از ملاقاتها از او سؤال شد که چه احساسی دارد وقتی می بیند ملیونها انسان بدست او مسلمان شده اند؟ درجواب گفت: او هیچ احساس افتخاری نمی کند، چرا که او به گفته خودش بخشی از خوبیهای عموابراهیم را جبران می کند.
دکتر صفوت حجازی یکی از دعوتگران مشهور مصری می گوید: در کنفرانسی در شهر لندن پیرامون مسئله دارفور، وراههای کمک به مسلمانان نیازمند وحمایت آنها از خطر تبشیر و جنگ، با یکی از رؤسای قبایل دارفور ملاقات کردم. در گرماگرم صحبت از او پرسیدم: شما دکتر جادالله قرآنی را می شناسید؟ رئیس قبیله بلند شد واز من پرسید: مگر شما او را می شناسید؟ گفتم: بله! زمانی که در سوئیس برای معالجه آمده بود، من با او ملاقات کردم.
رئیس قبیله بر روی دستهایم خم شد، وبه گرمی آنرا بوسید!! به اوگفتم: چکار می کنی؟ من کاری نکرده ام که سزاوار این همه محبت باشد!
گفت: من دست شما را نمی بوسم، بلکه دستی را می بوسم که دست جاد الله قرآنی را گرفته است!!
از او پرسیدم:مگر تو به دست جاد الله قرآنی مسلمان شده ای؟
رئیس قبیله گف: نه! من به دست مردی مسلمان شده ام، که او بدست جاد الله قرآنی مسلمان شده است!!!
تا اینجا داستان تمام شد.
راستش وقتی این داستان را خواندم آنقدر متأثر شدم وآنقدر به حال خود تأسف خوردم که اشک در چشمانم حلقه زد..
تأسف خوردم از آن جهت که ما در زندگی چه فرصتهای طلایی را در اختیار داشته ایم که می توانستیم، با یک برخورد حکیمانه، یک انسان نامسلمان یا انسان گمراه جویای هدایت، را دگرگون کنیم، و دل او را برای همیشه شیفته عظمت این دین بزرگ نمائیم، اما چنین نکرده ایم، نه تنها چنین نکرده ایم بلکه گهگاهی با رفتارهای غیر حکیمانه وغیر اسلامی خود باعث تنفر دیگران از این دین شده ایم.
تأسف خوردم از آن جهت که این همه به علم و سواد خود می نازیم، ولی برکت علم ودانش ما به اندازه مثقال اخلاص عموابراهیم تحصل نکرده وبی ادعا نبوده است.
تأسف خوردم از آن جهت که در خانه نشسته ایم وآبمان سرد ونانمان گرم وجایمان نرم است، وانتظار پیروزی اسلام ومسلمین را می کشیم، در حالی که جادالله برای دین خدا همه اینها را پشت سر گذاشت و به افریقا رفت.
تأسف خوردم از آن جهت که ما مسلمانان به گفته یکی از بزرگان، همچون ابری هستیم که جلو خورشید اسلام را گرفته ایم، وبا نشان دادن چهره ای ناهنجار وزشت از اسلام، دیگران را از دیدن این خورشید تابناک محروم کرده ایم.
تأسف خوردم از آن جهت که………بماند.
فیلم عمو ابراهیم و جاد
نکته جالب وکمی عجیب در داستان جاد الله قرآنی وعموابراهیم این است که در سپتامبرسال ۲۰۰۳ (یعنی درست بعد از وفات جادالله) سینمای فرانسه از داستان زندگی عمو ابراهیم و جاد الله، فیلمی ساخت بنام:” Monsieur Ibrahim et les fleurs du Coran” یعنی: “آقا ابراهیم وگلهای قرآن” به کارگردانی آقای FrançoisDupeyronقهرمان این فیلم عمر الشریف، هنر پیشه معروف مسلمان است که نقش عموابراهیم را بازی می کند، این فیلم در سال ۲۰۰۴ به روی صحنه آمد وجوایز زیادی را در سطح محلی و جهانی کسب کرد.
سایت ویژه فیلم: http://www.sonyclas sics.com/ ibrahim
دل من حالش خوشه ؛ خوشترش کن()